جایی به اسم وبلاگ

کدام پل ،در کجای جهان ،شکسته است...؟!که هیچ کس به خانه اش نمیرسد ؟!!

جایی به اسم وبلاگ

کدام پل ،در کجای جهان ،شکسته است...؟!که هیچ کس به خانه اش نمیرسد ؟!!

فاصله.....

فاصله یه حرف ساده است بین دیدن و ندیدن!!

بگو صرفه با کدومه شنیدن یا نشنیدن؟

ما میخواستیم از درختا کاغذوقلم بسازیم بنویسیم تا بمونیم پشت سایه جون نبازیم

آینه ها اونجا نبودن تاببینیم که چه زشتیم رو درخت با نوک خنجر زنده باد درخت نوشتیم

زنگ خوش صدای تفریح واسمون زنگ خطرشد همه چوبای جنگل دسته تیغ تبر شد!!

..........



آخرین نامه ...

 ...........

خوابیدی بدون لالایی و قصه  

بگیرآسوده بخواب بی درد و غصه 

دیگه کابوس زمستون نمیبینی توی خواب گلهای حسرت نمیچینی 

دیگه خورشید چهره ات رو نمیسوزونه جای سیلی های باد روش نمیمونه 

دیگه بیدار نمیشی با نگرونی یا باتردید که بری یا که بمونی  

رفتیو آدمکها رو جاگذاشتی 

قانون جنگلو زیرپات گذاشتی 

اینجا قهرن سینه ها بامهربونی 

تو توجنگل نمیتونستی بمونی 

دلتو بردی باخود به جای دیگه ... اونجا که خدا برات لالایی میگه 

میدونم میبینمت یه روز دوباره توی دنیایی که آدمک نداره 

... 

به یاد سیاوش 

حافظا ....

به نام کسی که بودنش من را کفایت است ....

یادش به خیر ....

اولین بار این شعر خدای غزل رو استاد ادبیاتمون با اون حس حرف زدن قشنگش واسم خوند ...

انگار با خوندن اون همه مصراع ها یکی یکی توی ذهن من حک میشدن !

.........

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان

نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین

گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند

کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر

که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار

ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست......

هرچه بود دیگه خواجه حافظ بزرگوار فرمود ..

یا علی

نیما

سلام فاحشه

سلام فاحشه! هان!؟ تعجب کردی!؟ میدانم در کسوت مردان آبرومند، اندیشیدن به تو رسم و گفتن از تو ننگ است! اما میخواهم برایت بنویسم. شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان! چه گناه کبیره ای…! میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام! راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است! مگر هردو از یک تن نیست؟
مگر هر دو جسم فروشی نیست؟ تن در برابر نان ننگ است. بفروش! تنت را حراج کن…
من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان،
شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی
نه از دین.
شنیده ام روزه میگیری، غسل میکنی، نماز میخوانی، چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری، رمضان بعد از افطار کار می کنی، محرم تعطیلی! من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه، جمعه بازار دین خدا را براه کنم، زهد را بساط کنم، غسل هم نکنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم، پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم، محرم هم تعطیل نکنم! فاحشه
....
نیما

خسته ام.......

 

دلم گرفته از تکرار

از روزهایی که

بی هیچ شب شدند

و شب هایی که

در کوچه پس کو چه های صبح

سر به خاک ساییدند

دلم گرفته از ازدحام غریبه ها

از او که نمی شنود

از او که لهجه ی شیرین نگاه را

هرگز نفهمید و رفت

دلم گرفته

نه از نبودن او

که از ماندن خود

من از سایه ی بی قرار خودم خسته ام

.....

نیما