جایی به اسم وبلاگ

کدام پل ،در کجای جهان ،شکسته است...؟!که هیچ کس به خانه اش نمیرسد ؟!!

جایی به اسم وبلاگ

کدام پل ،در کجای جهان ،شکسته است...؟!که هیچ کس به خانه اش نمیرسد ؟!!

پس چرا بد؟؟؟؟

به نام نویسنده حکیم سرنوشت...

چند روزه اینجوریم !!

خیلی حالم گرفتس .. نمیدونم ازچی میترسم و چرا میترسم ولی میدونم که خیلی میترسم!

نمیتونم بگم نمیدونم چرا حالم گرفتس چون میدونم که سر دعوای چند شب پیش با .... (بقیش خصوصیه فیلتر شده)

 ولی نمیدونم چرا اینقدر به خودم سخت میگیرم!

یه مدتیه با خودم عهد کردم دیگه به خودم سخت نگیرم ولی هرچی سعی میکنم نمیتونم

همیشه سر یه چیزای مسخره تا یه مدت طولانی از این دوران طلایی (البته همه میگن ما که طلایی ندیدیم!) رو توی غم و سر در گمی و عذاب وجدان از بین میبرم!

نمیدونم شاید مشکل از منه یا همه همین جورین! ولی به هر حال خیلی دارم اذیت میشم تا حدی که شب رو تا صبح دارم با خودم کلنجار میرم و بحث میکنم ! (دیوانه ام ....نه؟)

این مدت یعنی در نیمسال گذشته خیلی ذجر کشیدم ولی خدا رو شکر میکنم که بیشتر از این به سرم نیومد

آخه همیشه خودمو اینجوری قانع میکنم که اگه بد تر از این میشد اون وقت چی میشد؟!!!

واسه همینم همیشه میگم خدا رو شکر واسه همه چیز! چه خوب و چه بد ...

ولی همیشه میخواستم بدونم چرا بد؟

من که اینقدر از خدا خواهش میکنم پس چرا بد؟؟؟؟

یه چیز بگم؟

میدونی من عاشق قدم زدنم

اون وقتا که بیکار بودم و مثلا میخوندم واسه کنکور همیشه صبح از خونه میرفتم بیرون و ظهر برمیگشتم دوباره بعد از ظهر میرفتم و شب بر میگشتم! و مدام در حال قدم زدن ....

میدونی با هر قدمی که بر میداشتم یه برگ از روزهای گذشته ام رو ورق میزدم و با تاسف  ازش میگذشتم چون کار دیگه ای ازم بر نمیومد!

ولی این کارم یه فایده واسم داشت اونم این که خیلی خوب به یادم می آورد با چه زحمتی به این روزها رسیدم و الآن اگه به خودم نیام هیچی ازش نمیمونه!

گذشت ام همیشه پر بوده از درد و غم و ......

کاش میتونستم بیشتر از اون روزام بگم تا بدونی که همیشه با این که خیلی به خدا التماس میکردم ولی خب ....... ولی خیلی دوستش دارم

چون میتونم بگم هرچی میدونم و دارم از همون گذشته پر از غم و درده ...

و به خاطر همین خدا رو شکر میکنم واسه همه چیز... چه خوب و چه بد

به قول یکی از استادام که میگفت یه محدود هیچ وقت نمیتونه نامحدود رو درک کنه و الآن میفهمم چی میگفت!

........................

"ما لحظه ها را میگذراندیم تا به خوشبختی برسیم افسوس خوشبختی همان لحظه ها بود که میگذراندیم "

 و این شعر که دوران دبیرستانم رو باهاش گذروندم:

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

...........

یا علی

نظرات 5 + ارسال نظر
عاشق دل تنها چهارشنبه 5 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ق.ظ http://www.asheghe-del-tanha.blogfa.com/

سلام نیما جان .
ممنونم که خبرم کردی .
امیدوارم که زندگیت دیگه غم نباشه و با توکل به خدا همه کارا حل بشه .
شاد باشی عزیزم .

نگار چهارشنبه 5 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:11 ب.ظ http://www.aytak-mahak.blogfa.com/


سلام

ممنون که بهم خبر دادی تا بیام

منم دوباره آپم

منتظرتم

طناز پنج‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:06 ق.ظ http://webnarsis.blogfa.com

سلام اخ نیما بالاخره اپ کردی تو که مارو کشتی

نازنین پنج‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:54 ب.ظ

salam agha nima
dast neveshtehaye zibayi darin dar vaghe mishe goft dast be ghalame khubi darin
enshalah ke moafagh bashin va sabz
ya hagh

مهدی جمعه 7 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.yoosofezahra.com

سلام
ممنون از لطفت
راستی عیدتم مبارک

موفق باشی
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد